« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2016-05-11
۱
اگر اصرار داشته باشید که کلیدی برای ورود به جهان «اژدها وارد میشود!» مانی حقیقی پیدا کنید، اگر واقعن پا بر زمین میکوبید، توصیهتان میکنم به خواندن مصاحبهی خواندنی و راهگشای محسن آزرم و حسین عیدیزاده در شمارهی سوم مجلهی خوب «هنر و سینما» با حقیقی. دقیقترش میشود آنجایی که دارد که از شروع علاقهاش به سینِما میگوید. که به عنوان یک بدلکار کودک قرار است در سکانسی از اسرار گنج درهی جنی از تپهای قل بخورد. وقتی که سر صحنه میرسد و پدربزرگش، ابراهیم گلستان را میبیند که بالای یک تاورکرین خیلی بزرگ پشت دوربین نشسته بوده و از دید مانیِ خردسال، نقطهی کوچکی شده بوده و «سینما خودش را به عنوان شهربازی به من معرفی کرد. هنوز هم همین است.»
تا حالا شده بروید شهربازی و هی از خودتان سؤال کنید فانفار تفسیرش چیست، ترن هوایی چه پیامی دارد، منطق روایی تونل وحشت چرا آشفته است؟ سرگرم میشوید و حالش را میبرید و هیجانزده میشوید و برمیگردید خانه، اگر آدم معقول و سالمی باشید.
۲
برنامهی «هفت» دهم اردیبهشت، با حضور مسعود فراستی و کامیار محسنین، در مورد دو فیلم روی پردهی مانی حقیقی، مصداق همان برخورد قشنگی بود که انتظار داشتم در مواجهه با فیلم اژدها اتفاق بیفتد و سرگرمم کند. اوج ماجرا جایی بود که آقای محسنین داشت میگفت «حقیقی در دو فیلم آخرش همهچیز را به شوخی میگیرد در حالی که در سینِما چیزهایی هست که نمیتوان اصلن با آنها شوخی کرد.» هیچچیز به اندازهی رگ گردن بیرونزدهی آدمها، عصبیتشان سر مفاهیم انتزاعی، توسلشان به یک عمود خیمهای که قبلن بارها و بارها به عمودیتش اصلن شک شده سرهرمس را سرگرم نمیکند راستش. میفهمم که آدمها از فیلمی که ادعای سرگرمکنندگی دارد خوششان نیاید، آدم است دیگر، سرگرم نشوند، اما این خشم و این رگ گردن تفسیرش برای من فقط در حس خشم ناشی از بازیخوردن است. شبیه به وقتی که کسی سر کارمان میگذارد، فریبمان میدهد و وقتی میفهمیم از خودمان بیشتر از طرف و زمانه شاکیایم که چرا گول خوردیم. چرا به شعورمان توهین شده. چرا عمودهایمان، چهارچوبهای ذهنی و پیشفرضهایمان را کسی به هم زده است. یا حتا چرا، چرا نمیتوانیم فیلم را در یک ژانر معینی بگنجانیم و با همان شابلون نگاهش کنیم و نقد و تفسیرش کنیم. اژدهاواردمیشود! یک فیلم ضدژانر است و این بعضی آدمها را عصبانی میکند چون مثل ماهی از دستشان لیز میخورد و میگریزد.
۳
بگردیم سراغ همان مصاحبهی کذایی. «فرهنگ ما احترامی برای هزل و آیرونی قائل نیست. اگر شوخی میکنی دائم باید توضیح بدهی که داری شوخی میکنی و فضا را آنقدر جلف کنی تا همه بفهمند داری شوخی میکنی. نمیتوانی قیافهی جدی به خودت بگیری و شوخی کنی.» اژدهاواردمیشود! خیلی قبلتر از اینکه فیلم مستندنما باشد، ژانر تریلر و وحشت باشد، دروغ و تحریف تاریخ باشد، یک شوخی بزرگ است با مخاطب. شوخی را از تیتٰراژ شروع میکند، بعد در خود جهان فیلم، وقتی مصاحبهها شروع میشود و بعدتر در تیتراژ نهایی. شوخی اصلی اما ممکن است دو ساعت یا یک هفته یا چند ماه بعد، وقتی که سمج باشی و کمی بیشتر بگردی دنبال دیتاهای داخل فیلم برایت پیدا بشود. تازه بفهمی از کجا خوردهای. مثل یک بمب دوزمانه. (معلوم است دارم زور میزنم فیلم را لو ندهم؟)
۴
آدم شهربازی که میرود، کنار ترس و هیجان و آدرنالین، گشنهاش هم میشود، بستنی هم میخورد، چه بسا دست یکی را گرفته باشد و با خودش برده باشد که آن بالابالاهای فانفار بخواهد یک ماچی هم بکند. یک سکانس عاشقانهی کمنظیری دارد اژدهاواردمیشود!، که کلوزآپ است و مونولوگ و تولد سینمایی بازیگر قهاری به نام احسان گودرزی.
۵
اژدهاواردمیشود! قبل از همهی این حرفها، قبل اینکه یک نمونهی خوب از سینمای سورئالیستی و «خوابزده» و شوخیکن و بشاش و پرشیطنت باشد، فیلمیست که یکتنه بضاعت صناعت سینمای ایران را چند پله بالاتر برده. استانداردسازی کرده در طراحی صحنه و لباس و فیلمبرداری و صدابرداری و کارگردانی، در فن سینما. جوری که دیگر نشود به این راحتی گناه شلختگی و کمحوصلگی و نابلدی را انداخت گردن تکنولوژی سینمای ایران. بیخود نیست که شعار تبلیغات فیلم شده «فیلمی که باید در سینِما دید». من اگر باشم اضافه میکنم «دست کم دوبار». بار اول برای اینکه مرعوب شوید، بار دوم برای اینکه تازه بفهمید کجاها دارد کلاه سرتان میرود و نیشتان باز شود.
Labels: سینما، کلن |